حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

حلما قشنگترين نعمت خدا به ما

گزارشي از حرفا و كاراي جديد حلما

دخترم سه چهار روز پيش پنجمين دندونش دراومد. در راه رفتن هم كه ماشالا اجازه نميده كسي دستشو بگيره و دوست داره خودش مستقل راه بره. پياده روي هم خيلي دوست داره. الان ديگه بيشتر حرفايي رو كه بهش ميگيم ميفهمه و هر كاري ميكنيم تكرار ميكنه. بعضي از كلماتي كه ميگه رو مينويسم كه فقط خودمون منظورشو ميفهميم: آاو  :  دارو - جارو اوژژژد : گوشت عم ا : عمه امّي : امين جو ژو : چوب شور ميو ميو : گربه ا او : عروسك ع اي : علي داخ : داغ آخا : آقا اند : قند   دخترم خيلي ماساژ دوست داره، دراز ميكشه و اشاره ميكنه كه با ماساژور ماساژش بديم. الهي قربونش برم. ...
20 مهر 1392

سفر به همراه درياي دلمون حلما به درياي شمال

سلام بر همه وجود و زندگيمون كه هر روز بيشتر از ديروز دوستت داريم. پنجشنبه شب بود كه داشتيم از خونه مادرجون اينا برميگشتيم كه يهويي بابايي توي ماشين گفت كه موافقي شنبه بريم شما؟ منم كه هاج و واج مونده بودم و بي اختيار گفتم آره خيلي دوست دارم، فقط اينكه شما اذيت نميشي؟ بابايي هم جواب داد: نه توكل به خدا... تا اينكه رسيديم خونه و لباسامونو عوض كرديم و ميخواستيم بخوابيم كه يهويي بابايي پيشنهاد دومي داد و اون اينكه فردا كه جمعه هستش بريم تهران و شنبه صبح به سمت شمال بريم. ميگفت اينجوري مطمين تره. من ديگه نميدونستم چي بايد بگم، آخه هنوز هيچ آمادگي براي سفر نداشتم و هيچ وسيله اي رو جمع نكرده بودم. خلاصه با نظر بابايي موافقت كرديم و همون موقع ...
20 مهر 1392
1